دروغ چرا؟ بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند!
یواشکی ساکشان را می بستند و بدون این که پدر و مادر بفهمند با خودشان
بیرون می بردند و به بهانهٔ مدرسه، جیم می زدند و می رفتند جبهه.
قبلش یواشکی دست برده بودند توی شناسنامه و سن شان را تغییر داده بودند.
بعضی ها یواشکی دار و ندارشان را می دادند به فقرا یا کمک می کردند به جبهه.
شب ها یواشکی از چادر یا اتاق یا سنگر می زدند بیرون و نماز شب می خواندند.
یواشکی های شان هم عالمی داشت.
*
شهدا! شماکه صدایتان به خدا میرسد! به او بگویید خلوت های ما را نگاه نکند...
"خیلی یواشکی هایمان عوض شده است"
سلامتی پسری که با چشم های خیس وارد ساندویچی بغل « تالار عروسی » شد و
گفت : ... امشب عروسی " عشقمه "
یه بندری بزار !!
کاش می شد دنیا را تا کرد و گوشه ای گذاشت ، مثل جانماز مادر !
یقه بالا میدهیم
دستها در جیب ،
سیگار به ته رسیده میان لب
به دیوار تکیه میدهیم ؛
نه که کاراگاه باشیم یا عضو مافیا
نه ،
بدبختیم ...!
بسوزد پدر سربازی که سوزاند جگرم را
دوست دخترم مادر شدو من هنوز سربازم
دلمان خوش است که مینویسیم
و دیگــران می خـواننــد
و عــده ای می گـوینــد
آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند
و بعضــی مـی خنــدنـد
دلمــان خـوش اســت
به لــذت هــای کــوتـاه
به دروغ هــایی که از راســت
بـودن قشنــگ تـرند
به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند
یـا کســی عاشقمــان شــود
با شــاخه گلی دل می بنــدیـم
دلمــان خـوش می شــود
به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی
و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود
چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم
و چــه ســــاده می شـکــنیم
همــــه چیـــز را ...