شبگرد

تنهایم مثل ماهی در تنگ آب

شبگرد

تنهایم مثل ماهی در تنگ آب

شبگرد

زِنـدگیــ بهـ مـن آموخـتــ …بآختـم تآ בلخــوشـتــ کـُنَم!

بـَرگ بَرَنـבه اَتــ سآבگیـم نبوב ، בلــ پآکـمــ بـوב …

چون پـآیــ مَـن بـهـ تیغــ کسآنیــ زَخـمــ بَرבآشتــ کـه

اَز آنہــآ اِنتِظآر مُـحَـبَتــ בآشتَمــ زِنـבگیــ بهـ مَـنــ آموخـتـــ

هــیــــچــ کـَسـ شَبیـهـ حـرفہــــــــآیَشــ نیستـ..

بایگانی
آخرین مطالب

یواشکی ...

دروغ چرا؟ بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند!

یواشکی ساکشان را می بستند و بدون این که پدر و مادر بفهمند با خودشان بیرون می بردند و به بهانهٔ مدرسه، جیم می زدند و می رفتند جبهه.
قبلش یواشکی دست برده بودند توی شناسنامه و سن شان را تغییر داده بودند.
بعضی ها یواشکی دار و ندارشان را می دادند به فقرا یا کمک می کردند به جبهه.
شب ها یواشکی از چادر یا اتاق یا سنگر می زدند بیرون و نماز شب می خواندند.
یواشکی های شان هم عالمی داشت.
*
شهدا! شماکه صدایتان به خدا میرسد! به او بگویید خلوت های ما را نگاه نکند...
"خیلی یواشکی هایمان عوض شده است"

سلامتی ....

سلامتی پسری که با چشم های خیس وارد ساندویچی بغل « تالار عروسی » شد و
گفت : ... امشب عروسی " عشقمه "
یه بندری بزار !!

گرگها خوب بدانند...

گرگها خوب بدانند ،در این ایل غریب

گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز

گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند

توی گهواره چوبی، پسری هست هنوز

آب اگر نیست نترسید، که در قافله مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز…

دستم ...

دستم به سمت تلفن می رود و بر میگردد

مانند کودکی که به او گفته اند

شیرینی روی میز برای مهمان هاست....

دنیااااا

کاش  می شد

 

دنیا را

 

تا کرد  و گوشه ای  گذاشت ،

 

مثل  جانماز  مادر !

یقه بالا میدهیم..

یقه بالا میدهیم

دستها در جیب ،

سیگار به ته رسیده میان لب

به دیوار تکیه میدهیم ؛

نه که کاراگاه باشیم یا عضو مافیا

نه ،

بدبختیم ...!

موسیقی

وقتی واژه میماند

موسیقی میگوید ...


بسوزد پدر سربازی...

بسوزد پدر سربازی که سوزاند جگرم را

                           دوست دخترم مادر شدو من هنوز سربازم

دلم میگیره



وقتی
یادم میاد خیلی ها بودن که پارسال آخرین ماه رمضونشون رو تجربه کردن، دلم
میگیره....


دلمان خوش است که مینویسیم ....

دلمان خوش است که مینویسیم

و دیگــران می خـواننــد

و عــده ای می گـوینــد

آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند

و بعضــی مـی خنــدنـد

دلمــان خـوش اســت

به لــذت هــای کــوتـاه

به دروغ هــایی که از راســت

بـودن قشنــگ تـرند

به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند

یـا کســی عاشقمــان شــود

با شــاخه گلی دل می بنــدیـم

دلمــان خـوش می شــود

به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی

و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود

چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم

و چــه ســــاده می شـکــنیم

همــــه چیـــز را ...