شبگرد

تنهایم مثل ماهی در تنگ آب

شبگرد

تنهایم مثل ماهی در تنگ آب

شبگرد

زِنـدگیــ بهـ مـن آموخـتــ …بآختـم تآ בلخــوشـتــ کـُنَم!

بـَرگ بَرَنـבه اَتــ سآבگیـم نبوב ، בلــ پآکـمــ بـوב …

چون پـآیــ مَـن بـهـ تیغــ کسآنیــ زَخـمــ بَرבآشتــ کـه

اَز آنہــآ اِنتِظآر مُـحَـبَتــ בآشتَمــ زِنـבگیــ بهـ مَـنــ آموخـتـــ

هــیــــچــ کـَسـ شَبیـهـ حـرفہــــــــآیَشــ نیستـ..

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم» ثبت شده است

معلم

معلم اسم دانش آموز را صدا کرد، دانش آموز پای تخته رفت ، معلم گفت: شعر بنی آدم را بخوان ، دانش آموز شروع کرد:

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

به اینجا که رسید متوقف شد ،معلم گفت: بقیه اش را بخوان! دانش آموز گفت: یادم نمی آید ، معلم گفت: یعنی چی ؟این شعر ساده را هم نتوانستی حفظ کنی؟! دانش آموز گفت:آخر مشکل داشتم مادرم مریض است و گوشه ی خانه افتاده ،پدرم سخت کار میکند اما مخارج درمان بالاست، من باید کارهای خانه را انجام بدهم و هوای خواهر برادرهایم را هم داشته باشم ببخشید، معلم گفت: ببخشید همین؟!مشکل داری که داری باید شعر رو حفظ میکردی مشکلات تو به من مربوط نمیشه!در این لحظه دانش آموز گفت:

تو کز محنت دیگران بی غمی 

نشاید که نامت نهند آدمی