شبگرد

تنهایم مثل ماهی در تنگ آب

شبگرد

تنهایم مثل ماهی در تنگ آب

شبگرد

زِنـدگیــ بهـ مـن آموخـتــ …بآختـم تآ בلخــوشـتــ کـُنَم!

بـَرگ بَرَنـבه اَتــ سآבگیـم نبوב ، בلــ پآکـمــ بـوב …

چون پـآیــ مَـن بـهـ تیغــ کسآنیــ زَخـمــ بَرבآشتــ کـه

اَز آنہــآ اِنتِظآر مُـحَـبَتــ בآشتَمــ زِنـבگیــ بهـ مَـنــ آموخـتـــ

هــیــــچــ کـَسـ شَبیـهـ حـرفہــــــــآیَشــ نیستـ..

بایگانی
آخرین مطالب

جوان

جوانی قوی که از گرسنگی به تنگ آمده بود، کنار خیابان نشست و دست خویش به سوی عابران دراز کرد و شرمگینانه گدایی را آغاز کرد.

شب شد اما هنوز دستش همچون شکمش خالی بود.

برخاست. از شهر بیرون رفت و زیر درختی شروع به گریه کرد.

آنگاه به آسمان نگریست و گفت : خدایا نزد غنی به کار رفتم، از من روی برگفت. به مکتب رفتم اما به خاطر تهیدستی، یادگیری آن بر من حرام شد. هر هنر جستم که نانی از آن درآرم، اما بیهوده. خواستم گدایی کنم، خلق تو گفتند :قوی و تن پرور است و نباید گدایی کند....

خدایا زادنم از مادر به خواست تو بود، اکنون می خواهم که مرا بازگردانی.

ناگهان ترکه ای از درخت برداشت و به سمت شهر فریاد زد : نانی خواستم ندادی، پس با زور آن را از تو می ستانم.

سالها گذشت و آن جوان به دزدی بی رحم تبدیل شد و ثروتی افسانه ای به دست آورد. همه او را می ستودند و از او می هراسیدند و در  پایان به قائم مقامی شهر گمارده شد.

پس دزدی در شهر مشروع شد و ستم از سوی دستگاه باب. از بین بردن ضعفا رایج شد و چاپلوسی پیشه ی مردم.

این گونه است که آغازین حرص آدمی به بالا و بالا می رود و آنگاه که هزار بار قوی تر می شود بر فرق او فرود می آید.

  • تنهایم مثل ماهی در تنگ آب

جوان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی